مرا لبریز کن از عطرِ خیال آغوشت نزدیک توام چون لمس ماه بر مخمل شب چون خیسی بغضی بر التهاب گونه ها چون ابدیت خنده ات در انعکاس آینه نزدیک و بی تاب همچون عطش لبها به وقتِ نابِ قرار بوسه و عشق نزدیکم به تـــو که آرامش دریایی بعدِ هر طوفان تو بگو با من قرار بر عاشقی داری تا من یک دنیا را تعطیل کنم بنشینم پای دلدادگی ات تو بگو قرار است مرا بخواهی تا من تمام دوست داشتنم را ریخت و پاش کنم به پای خواستنت همه ي اين ها براي توست تا لبخندي بزني و من آرام بگيرم ساز ِ دست هايم را کوک کرده ام تو را مي شناسند مگر مي شود خاطره باشد و تو نباشي کافي ست نه با چشم با دلت من را بخواني ٺُو ماہ باش بر چشمانم بٺاب من شب مے شوم خیال ٺُو را در آغوش مے ڪشم مثلا تا خندهی تو قاتل جانم بشود این دل انگیزترین قتل جهان خواهد شد با نگاهت عاشقم ڪردی دلم دیوانه شد خنده بر لب شاعرم ڪردے دلم دیوانه شد گفتم آیا میشود با یک نگاه عاشق شوم خنده بر این پرسشم ڪردے دلم دیوانه شد من نگاه آخرت را عشق معنا میڪنم اے یوسفم زلیخایم ڪردے دلم دیوانه شد با نگاهت چشم من مشتاق باران میشود اے تو باران نرگسم ڪردے دلم دیوانه شد من بهارم یک ب یک از بودنم ڪم میشود بگذر از این عاقلم ڪردے دلم دیوانه شد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|